نیم نگاه pdf
10%

خاک آمریکا200784


Original price was: ۳,۵۵۰,۰۰۰ ریال.Current price is: ۳,۱۹۵,۰۰۰ ریال.

فقط 1 عدد در انبار موجود است

ناشر

موضوع

سری

مؤلف

مترجم

ویراست

سال چاپ

نوبت چاپ

اندازه کتاب

نوع جلد

نوع کاغذ

مخاطبین

تعداد صفحات ۶۲۴ صفحه
شابک 9786003841710

معرفی کتاب خاک آمریکاکتاب خاک آمریکا داستانی از جنین کامینز است که با ترجمه سیدرضا حسینی منتشر شده است. این کتاب فقط یک رمان آمریکایی نیست، رمان بزرگ جهانی است که سرزمین و مرز نمی شناسد و ماجرای زنی را روایت می کند که برای فرار از دست کارتل های مواد مخدر، مجبور است سفری خطرناک را آغاز کند. خاک آمریکا کتابی است که بسیاری از نویسندگان مشهور مانند جولیا آلوارز، جان گریشام و آن پاچت را برآن داشت تا لب به تحسینش بگشایند. درباره کتاب خاک آمریکاتا دیروز لیدیا کتابفروشی خودش را اداره می کرد. همسر روزنامه نگارش زنده بود و همراه با پسرشان، زندگی خوبی داشتند. اما امروز شوهرش کشته شده و فقط لوکای هشت ساله برایش باقی مانده است. لیدیا می داند که شوهرش را به این دلیل کشتند که درباره یکی از روسای کارتل های مواد مخدر مکزیک نوشته بود. و این را هم خوب می داند که آرامش از زندگی اش رفته است. حالا تنها کاری از که دستش برمی آید، فرار کردن است. او باید به خاطر پسرش لوکا قوی باشد. یک چاقو به ساق پایش ببندد و روی سقف قطاری بپرد که با سرعت در حال حرکت است.خاک آمریکا روایتی از سفر و زندگی لیدیا است که برای نجات جان خود و فرزندش از دست کارتل های مواد مخدر مکزیک به آمریکا مهاجرت می کند. نشریه لس آنجلس تایمز (Los Angeles Times) این رمان را «بالا برنده آدرنالین خون» می داند.کتاب خاک آمریکا را به چه کسانی پیشنهاد می کنیمخاک آمریکا داستانی جذاب برای تمام آن هایی است که به رمان های پرهیجان علاقه دارند. درباره جنین کامینزجنین کامینز، نویسنده آمریکایی، ۶ دسامبر 1۹۷4 در اسپانیا به دنیا آمد. مادرش به حرفه پرستاری مشغول بود و پدرش در نیروی دریایی ایالات متحده کار می کرد. خودش در رشته های زبان انگلیسی و ارتباطات تحصیل کرد. در سال 1۹۹3 جنین کامینز نامزد نهایی جشنواره گل رز ترلی بود. این جشنواره یک رویداد بین المللی است که در میان جوامع ایرلندی در سراسر جهان جشن گرفته می شود. جنین کامینز در سال 1۹۹۷ به آمریکا آمد و در صنعت چاپ و نشر در کتاب های پنگوئن مشغول به کار شد و ده سال در این حرفه مشغول بود. از میان کتاب هایی که از او تابه حال متشر شده می توان یک پاره پاره در بهشت، پسر بیرونی، شاخه کج و خاک آمریکا را نام برد. بخشی از کتاب خاک آمریکالیدیا دو بار دور فولکس نارنجی رنگ می چرخد. از شیشه پنجره های اتومبیل داخل آن را نگاه می کند، به تایرها و باک بنزین دست می کشد. خم می شود و بی آنکه به چیزی دست بزند، چشم می دواند و زیر شاسی ماشین را نگاه می کند. به نظر نمی رسد از وقتی که اتومبیل را پارک کردند و به خانه مادربزرگ رفتند، تغییری در آن ایجاد شده باشد، اما لیدیا آن موقع خیلی حواسش نبود اتومبیل در چه وضعیتی است. عقب می رود و دست به سینه می ایستد. جرئت نشستن پشت فرمان این اتومبیل را ندارد اما حداقل باید درش را باز کند و بعضی وسایلشان را از داخل آن بردارد. این نیازی مبرم است اما ذهن لیدیا نمی تواند فراتر از زمان حاضر را ببیند و ازاین رو نمی تواند بفهمد داشتن یادگاری چقدر اهمیت دارد.از پنجره نگاه می کند و کوله پشتی سباستین را کف ماشین، جلوی صندلی شاگرد می بیند. عینک آفتابی خودش روی داشبورد برق می زند. پلیور زرد و آبی لوکا روی صندلی عقب افتاده است. الان رفتن به خانه، به جایی که همه شان آنجا با هم زندگی می کردند، بیش ازحد خطرناک است. باید بجنبد. باید لوکا را از این مهلکه بیرون ببرد. لیدیا لحظه ای کوتاه فکر می کند که اگر در اتومبیل بمب باشد، شاید بهتر باشد پیش از آن که درِ اتومبیل را باز کند، لوکا را صدا بزند تا او هم بیاید، اما غریزه مادری باعث می شود این فکر هولناک را از سرش بیرون کند.پس در حالی به اتومبیل نزدیک می شود که دستی که با آن سوئیچ را گرفته است می لرزد و با دست دیگرش سعی دارد جلوی لرزیدن آن را بگیرد. به لوکا نگاه می کند. لوکا انگشت شستش را بالا می آورد تا به او قوت قلب بدهد. به خودش می گوید بمبی در کار نخواهد بود. بعد از اون گلوله بارون، بمب دیگه زیاده رویه. سوئیچ می اندازد تا در را باز کند. یک نفس عمیق می کشد. یک نفس دیگر. و بعد آن را می چرخاند. صدای بازشدن در او را تا مرز سکته می برد. اما بعد هیچ صدایی نمی آید. نه صدای تیک تیک بمب و نه صدای نشت یک گاز مرگبار. لیدیا چشمانش را می بندد، درجا می چرخد و شستش را برای لوکا بالا می آورد. درِ اتومبیل را تا آخر باز می کند و بنا می کند به گشتن داخل اتومبیل. چه چیزهایی نیاز خواهد داشت؟ نمی تواند حرکاتش را درست انجام دهد. آشفتگی اش لحظه ای مجال هرکاری را از او می گیرد. با خودش فکر می کند ممکن نیست واقعآ این اتفاق افتاده باشه. ذهنش به هم ریخته و حواسش پرت است. مادرش را به خاطر می آورد که بعد از مرگ پدر لیدیا تا چند هفته مدام دور خودش می چرخید. از سینک ظرفشویی سراغ یخچال می رفت و باز برمی گشت. جلوی سینک ظرفشویی می ایستاد و دستش را می گذاشت روی شیر و یادش می رفت آن را باز کند. لیدیا نمی تواند این طور دور خودش بچرخد و وقت هدر بدهد. خطر در کمین است. باید حرکت کنند.کوله پشتی سباستین اینجاست. باید آن را بردارد. باید تکالیفی را انجام دهد که همین الان پیش رویش قرار دارند. بعدآ وقت خواهد داشت که بنشیند و فکر کند که چرا و چطور این اتفاق افتاد. کوله پشتی شوهرش را باز می کند و از داخل آن یک فلاسک کوچک، عینکش، کلیدهای دفترش، هدفونش، سه دفترچه یادداشت و یک مشت خودکار ارزان قیمت، یک ضبط صوت دستی و اوراق هویت مطبوعاتی اش را بیرون می آورد و همه شان را روی صندلی عقب می گذارد. تبلت گلکسی سامسونگ شوهرش و شارژر آن را برمی دارد اما پیش از آن که آن ها را در کوله پشتی ای بگذارد که حالا کاملا خالی است، تبلت را خاموش می کند. لیدیا نمی داند جی پی اس روی این دستگاه ها چطور کار می کند اما نمی خواهد کسی ردشان را بزند. 

مشخصات فنی : 200784

ناشر

موضوع

سری

مؤلف

مترجم

ویراست

سال چاپ

نوبت چاپ

اندازه کتاب

نوع جلد

نوع کاغذ

مخاطبین

تعداد صفحات ۶۲۴ صفحه
شابک 9786003841710

دیدگاه

دیدگاهی ثبت نشده

Be the first to review “خاک آمریکا”