به خاطر زندگی (سفر دختری از کره شمالی به سوی آزادی)44217
قیمت اصلی ۷۵۰,۰۰۰ ریال بود.۶۷۵,۰۰۰ ریالقیمت فعلی ۶۷۵,۰۰۰ ریال است.
ناموجود
وزن | 510 گرم |
---|---|
ناشر | |
مؤلف | |
مترجم | |
سال چاپ | |
نوبت چاپ | |
اندازه کتاب | |
نوع جلد | |
زبان | |
تعداد صفحات | ۳۳۶ صفحه |
شابک | ۹۷۸۶۰۰۴۶۱۳۵۵۲ |
معرفی کتاب به خاطر زندگیکتاب به خاطر زندگی نوشته یئان می پارک، مریان ولرز و ترجمه مریم علی محمدی، ماجرای سفر دختری از کره ی شمالی به سوی آزادی است.درباره ی کتاب به خاطر زندگیکتاب به خاطر زندگی داستان سفری دختری از کره ی شمالی به سوی آزادی است. کتاب به خاطر زندگی داستان زندگی پرفراز و نشیب یئان می پارک است که در کره شمالی متولد شد و وقتی نوجوان بود تصمیم گرفت از کره ی شمالی خارج شود. او در ابتدای این سفر اصلا به دنبال آزادی نبود چراکه درکی از آن نداشت. او زندگی معمولی می خواست که در آن خبری از فقر، قحطی، گرسنگی و کار در اردوگاه های کار اجباری نباشد. اما بعدتر با این مفهوم آشنا شد و زندگی اش را به پای آزادی گذاشت. یئان می پارک، قهرمان کتاب به خاطر زندگی، امروزه در مقامِ مدافع حقوق مردم کره شمالی در جوامع بین المللی قدرتمندانه تلاش می کند و به پیش می رود.کتاب به خاطر زندگی را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم اگر دوست دارید داستانی الهام بخش بخوانید و با سرگذشت زنی تاثیرگذار آشنا شوید، داستان به خاطر زندگی را حتما بخوانید.بخشی از کتاب به خاطر زندگیسیزده سالم بود و فقط سی کیلو وزن داشتم، درست یک هفته پیش، به بیمارستانی در زادگاهم هایسان، نزدیک مرز چین، رفته بودم. عفونت روده داشتم و دکترها به اشتباهْ آپاندیس تشخیص داده بودند، و هنوز به دلیلِ زخم جراحی، درد وحشتناکی داشتم. آن قدر ضعیف شده بودم که به زحمت می توانستم قدمی بردارم.قاچاقچیِ جوان اهل کره شمالی که ما را به سویِ مرز راهنمایی می کرد، اصرار داشت که باید در شب حرکت کنیم. به چند تن از نگهبانان مرزی رشوه داده بود تا مانع گذشتن ما از مرز نشوند، ولی مسلماً نتوانسته بود به تمام سربازان آن منطقه رشوه بدهد، به همین دلیل مجبور بودیم محتاط باشیم. در تاریکی شب او را دنبال می کردم، اما آن قدر خسته شده بودم که به اجبار سرِ پا نشستم. با این کار، خرده سنگ ها با سروصدای فراوان از کنارم به پایین سرازیر شدند. مرد قاچاقچی سریع چرخید به طرفِ من و با عصبانیت، اما آرام غرغر کرد. «چی کار کردی؟ چرا این قدر سروصدا می کنی؟» ولی خیلی دیر شده بود و ما سایهٔ سرباز کره ای را دیدیم که از بستر رودخانه به بالا می آمد. یکی از نگهبانان مرزی رشوه گیر بود، اما ما را در آن تاریکی نشناخته بود.فریاد زد: «برگرد، از اونجا بیا بیرون.»راهنمایمان پایین پرید تا او را ببیند. می توانستم صدایشان را بشنوم با اینکه سعی می کردند پچ پچ کنان صحبت کنند. کمی بعد راهنما تنها برگشت.گفت: «بریم، عجله کنین.»نزدیک فصل بهار بود. هوا کم کم گرم تر می شد و تکه های یخ زدهٔ بستر رودخانه ذوب می شدند. خوشبختانه جایی که ما از روی آن می گذشتیم سراشیبی و باریک بود و در طول روز از تابش نور خورشید مصون بود، بنابراین به اندازهٔ کافی محکم بود که وزن ما را تحمل کند، البته امیدوار بودیم. راهنمایمان تلفن همراه داشت؛ زنگ زد به یک چینی. سپس زمزمه کرد: «بدو!»خودش هم شروع کرد به دویدن، اما پاهایم توانی نداشتند. چسبیده بودم به مادرم. از ترس، کرخت و بی حس شده بودم. راهنما به عقب برگشت و دوید به طرفِ من. دستم را به زور گرفت و مرا به سمتِ یخ ها کشید. به محضِ آنکه به زمین سفت و خاکی رسیدیم، شروع کردیم به دویدن، و تا زمانی که از دید نگهبانان مرزی خارج نشدیم، توقف نکردیم.
مشخصات فنی : 44217
وزن | 510 گرم |
---|---|
ناشر | |
مؤلف | |
مترجم | |
سال چاپ | |
نوبت چاپ | |
اندازه کتاب | |
نوع جلد | |
زبان | |
تعداد صفحات | ۳۳۶ صفحه |
شابک | ۹۷۸۶۰۰۴۶۱۳۵۵۲ |
دیدگاه
دیدگاهی ثبت نشده