کتاب تحت تعقیب ها

نیم نگاه pdf
10%

کتاب تحت تعقیب ها39477


قیمت اصلی ۷۵۰,۰۰۰ ریال بود.قیمت فعلی ۶۷۵,۰۰۰ ریال است.

ناموجود

وزن 510 گرم
ناشر

مؤلف

مترجم

سال چاپ

نوبت چاپ

اندازه کتاب

نوع جلد

زبان

تعداد صفحات ۳۵۹ صفحه
شابک ۹۷۸۶۰۰۴۶۲۶۶۰۶

معرفی کتاب تحت تعقیب هاکتاب تحت تعقیب ها نوشته جیک برت و ترجمه نیلوفر امن زاده است. کتاب تحت تعقیب ها را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت ترین کتاب ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.درباره کتاب تحت تعقیب هانیکی قسم خورده که از خانواده ترِوِر محافظت می کند. او برای این کار مجبور می شود از دست مزاحم ها و خلاف کارهای اینترنتی فرار کند و از امتحان های جامع جان سالم در ببرد. او باید حواسش را جمع کند که معدلش کمتر از ب منفی یا حتی بیشتر از آن نشود. در حالی که نیکی برای این کار تلاش می کند و سعی می کند از عهده مسئولیت های تازه برآید متوجه می شود بزرگترین خطری که امنیت خانواده تازه اش را تهدید می کند، در جاده نیویورک به کارولینای شمالی جا خوش نکرده است بلکه جایی در گذشته خودش است. در این داستان هیجان انگیز پلیس دنبال دختری می گردد تا عضوی از خانواده اش بشود که به عنوان بدنام ترین مجرم ها تحت تعقیب هستند. آدم های بد قصه دنبال خانواده ای هستند که یک بچه داشته باشد نه دو بچه. پس برای آنها اضافه شدن دختر زنگی مثل نیکی به به خوبی بلد است همه چیز را پنهان کند، همان چیزی است که پلیس می خواهد.خواندن کتاب تحت تعقیب ها را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم نوجوانان بالای 1۲ سال مخاطبان این کتاب اند. بخشی از کتاب تحت تعقیب هاانتظار دارم یک ساعت وقت بدهند که وسایلم را جمع کنم، دستانم را روی پتوهای تختم بکشم، شیارها و تورفتگی های سقف را لمس کنم؛ اما فقط پنج دقیقه وقت می دهند. نمی توانم در راهروها راه بروم تا به عکس دخترهایی که موهای گُنده دارند نگاه کنم؛ نمی توانم سری به اتاق هنر بزنم و یک یادگاری را خراب کنم؛ حتی اجازه ندارم بروم زمین بازی و با اِمی خداحافظی کنم. فقط زیر نگاه جَنِس چندتا خرت وپرت می چپانم توی چمدانم. با پنجه طلا شروع می کنم.«واقعاً به اون عروسک پاره پوره احتیاج داری؟»جواب نمی دهم؛ در مورد پنجه طلا بحثی وجود ندارد. جَنِس سرِ چند چیز دیگر هم با من جروبحث می کند ـ اغلب دربارهٔ خنزرپنزرها و یادگاری هایم ـ و برنده هم می شود. حتی نمی گذارد بروم مسواکم را بیاورم. توضیح می دهد: «توی گلینکو3۲ هم مسواک هست».آخرش با دو بلوز، یک دامن، یکی دو لباس زیر و جوراب، یک زیرپوش، پنجه طلا و لباس هایی که به تن دارم، مرکز را ترک می کنم. جَنِس می گوید بعداً به وین رایت دستور می دهند باقی وسایلم را بسوزاند. حالا که برگه ها را امضا کرده ام جَنِس از من هم استرسی تر شده است؛ انگار در جیب پشت شلوارش بمب ساعتی دارد. اواخر کارمان خرت وپرت هایم را مشت مشت از کشو درمی آورَد و می ریزد داخل یک پاکت کاغذی قهوه ای رنگ.ناگهان یک چیزِ رنگی می بینم و می گویم: «صبر کنین».آه می کشد. «دیگه چیه؟»به داخل پاکت که قلنبه شده است سرک می کشم و درجا می بینمش: تنها عکس خودم و بابا است؛ شش ساله ام، حدوداً یک ماه قبل از وقتی که بابا افتاد هُلُف دونی. رفته بودیم باغ وحش برانکس33. از آن عکس های خانوادگی معروف است که اعضای خانواده سوار چرخ فلک هستند (البته نه همه شان) و در هر خانه ای پیدا می شود. چهرهٔ من در عکس شاد است؛ بابا هم همان قدر سرگرم شده که انتظار می رود یک مرد سی ساله که هفت دقیقه پشت سر هم با سرعت آرام دور خودش چرخیده سرگرم شده باشد. ژاکت بافتنی کهنهٔ نظامی اش را پوشیده و کلاه ژاکت را روی سرش کشیده تا پوست کمرنگِ کلهٔ تیغ زده اش را بپوشاند. دارد به صفحهٔ موبایلِ دَردارش نگاه می کند. چیزی که این عکس را خاص می کند این است که کلِ صندلی های این چرخ فلک به شکل حشرات اند؛ نه اسب، نه تک شاخ، نه شتر؛ حشرات. من سوار یک آخوندکِ غول آسا شده ام و همین طور که می چرخم و پدرم را تعقیب می کنم، مثل زنان جنگجو با لذت جیغ می کشم. بابا سوارِ یک سوسکِ زحمتکش شده و بدون هیچ آداب و تشریفات خاصی با او دور چرخ فلک می چرخد؛ روی نیمکتی از جنس فایبرگلس نشسته که مثلاً یک گلولهٔ سرگین است. حالا که فکرش را می کنم، سرگین استعارهٔ شاهکاری برای توصیف زندگی من تا این نقطه است. آن موقع که سوار یک آخوندک باحال بودم نتوانستم بابا را بگیرم؛ پس چطور انتظار داشتم با صدها نامهٔ احمقانه و خوش بینیِ ذاتی ام پیدایش کنم؟تازه می فهمم تا حالا دنبال چه می گشتم. چیزی که دنبالش بودم تقریباً هم ردهٔ همان گلولهٔ سرگین است.«نه نیکی؛ مدیر مرکز عکس هایی رو که بهشون نیاز داشتیم بهمون داده. تو اجازه نداری این عکس رو…»با صدای تیزِ پاره کردن عکس، حرف جَنِس را قطع می کنم. عکس را ریزریز می کنم و تکه های حشره و دختربچه را برمی گردانم داخل پاکت.می گویم: «فقط می خوام مطمئن بشم که هیچ کس نمی تونه من رو به اون قسمت از تاریخ وصل کنه». جَنِس سر تکان می دهد و بقایای عکس را با آخرین خرت وپرت هایی که در چمدانم جایی برایشان نداشتم، می پوشاند.کارمان که تمام می شود ادی و جَنِس مرا از جلوی دفتر وین رایت رد می کنند. سعی می کنم از پشت شیشه، اتاق را ببینم اما دو دستی که روی شانه هایم هستند، به خصوص پنجهٔ گندهٔ ادی، قبل از آنکه بتوانم نگاهی بیندازم مرا با عجله از سالن بیرون می برند. با این حال گمانم وین رایت را آنجا می بینم که به زمین بازی نگاه می کند و ناخن هایش را می جود. انگار او هم یک لحظه مرا می بیند؛ شاید در انعکاس پنجره، و انگشت کوچکش را برای لحظه ای از بین دندان ها درمی آورد تا آن را به نشانهٔ خداحافظی کوتاهی خم کند.باد سرد بی رحمی، از آن بادهای معروف نیویورک، دور ساختمان می چرخد و بیرون که می رویم از کنارمان می گذرد. دست هایم را در جیب های گندهٔ ژاکتم فرومی کنم و خوشحالم که جَنِس آن را از تنم درنیاورده است. تقریباً یک دقیقه بعد می رسیم جلوی یک ماشین شاسی بلند سیاه. ادی دکمه ای را فشار می دهد، قفل ماشین را باز می کند و چمدانم را می اندازد تو.وقتی می نشینیم، جَنِس ماشین را روشن می کند و ادی بخاری را می زند.از روی صندلی شاگرد می گوید: «خیلی خوشحالم که برمی گردم جورجیا».

مشخصات فنی : 39477

وزن 510 گرم
ناشر

مؤلف

مترجم

سال چاپ

نوبت چاپ

اندازه کتاب

نوع جلد

زبان

تعداد صفحات ۳۵۹ صفحه
شابک ۹۷۸۶۰۰۴۶۲۶۶۰۶

دیدگاه

دیدگاهی ثبت نشده

Be the first to review “کتاب تحت تعقیب ها”