کتاب پژواک – داس مرگ (جلد سوم)215439
قیمت اصلی: ۸۹۰,۰۰۰ ریال بود.۸۰۱,۰۰۰ ریالقیمت فعلی: ۸۰۱,۰۰۰ ریال.
در انبار موجود نمی باشد
وزن | 510 گرم |
---|---|
ناشر | |
مؤلف | |
مترجم | |
سال چاپ | |
نوبت چاپ | |
اندازه کتاب | |
نوع جلد | |
تعداد صفحات | ۶۴۸ صفحه |
شابک | 9786004629720 |
معرفی کتاب پژواککتاب پژواک نوشته نیل شوسترمن و ترجمه آرزو مقدس است. کتاب پژواک را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت ترین کتاب ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است. ین کتاب با نگاه به آینده است و دنیای خیالی جهان پس از قرن ها تغییر را روایت می کند.درباره کتاب پژواکجهانی را تصور کنید که در آن از گرسنگی، بیماری، جنگ و بدبختی خبری نیست. انسان ها همه ی این ها را از بین برده اند؛ حتی مرگ هم دیگر در کار نیست. حالا داس ها تنها کسانی هستند که می توانند به زندگی ها پایان دهند و جان ها را بگیرند این گروه وظیفه دارند برای حفظ تعادل جمعیت انسان ها را از بین ببرند.سیترا و روئن به عنوان کارآموز یک داس انتخاب شده اند، کاری که هیچ یک از آن ها تمایلی به انجامش ندارند. در جلد سوم این داستان می خوانیم که سیترا و روئن ناپدید شده اند و مانا از بین رفته است. به نظر می رسد مانعی سر راه داس گدارد و رسیدن او به سلطه ی مطلق بر داس شهر جهانی باقی نمانده باشد. همه چیز به لرزه در آمده آیا کسی باقی مانده که بتواند سد راه گدارد شود؟ پاسخ این سؤال در این کتاب است. خواندن کتاب پژواک را به چه کسانی پیشنهاد می کنیماین کتاب را به نوجوانانی که به داستان های پرهیجان علاقه دارند پیشنهاد می کنیمبخشی از کتاب پژواک با اینکه نمی دانست کجاست، می دانست ماجرا از چه قرار است. اسم این کار آدم ربایی بود. حالا دیگر آدم ها محض تفریح این کارها را می کردند؛ مثلاً وقتی می خواستند کسی را به مناسبت تولدش غافلگیر کنند یا مثلاً کارهایی که در تعطیلاتِ ماجراجویانه انجام می شد. گرچه این یکی از آن آدم ربایی هایی نبود که در جمع های دوستانه و خانوادگی انجام بدهند؛ یک آدم ربایی واقعی بود و با اینکه نمی دانست چه کسی او را ربوده، از دلیل کارشان خبر داشت. چطور ممکن بود نداند؟گفت: «کسی اینجا نیست؟ نمی تونم این تو نفس بکشم. اگه مُرده وار شم که کارتون پیش نمی ره، درسته؟»سروصدای حرکتی را در اطرافش شنید و بعد کیسه را از روی سرش کشیدند.در اتاقی کوچک و بی پنجره بود. نور چشمش را می زد اما فقط به این دلیل که مدتی طولانی را در تاریکی گذرانده بود. سه نفر مقابلش ایستاده بودند؛ دو مرد و یک زن. انتظار داشت با ناباب های حرفه ای بی رحم مواجه شود، اما حقیقت اصلاً به انتظارش شبیه نبود. درست است که ناباب بودند، اما مثل بقیه.خب، تقریباً مثل بقیه.زن که وسط ایستاده و ظاهراً رئیسشان بود گفت: «ما می دونیم کی هستی و می تونی چی کار کنی.» یکی دیگرشان گفت: «البته کاری که می گن می تونی بکنی.» هر سه نفرشان کت وشلوارهای چروک خاکستری به تن داشتند که رنگ آسمانِ ابری بود. این ها مأمورهای ابر باران بودند… یا دست کم قبلاً مأمور ابر باران بوده اند. به نظر می رسید از وقتی ابر تندر ساکت شد، دیگر لباس هایشان را عوض نکرده اند. انگار پوشیدن لباس مناسبِ نقشی باعث می شد آن نقش همچنان وجود داشته و نیازمند بازیگری باشد که به آن جان ببخشد. مأمورهای ابر باران به آدم ربایی رو آورده اند. چه بلایی سر دنیا آمده؟کسی که به توانایی گریسون مشکوک بود گفت: «گریسون تالیوِر.» سپس به تبلتش نگاه کرد و نکته های مهم زندگی گریسون را خواند. «شاگرد خوبی بودی، اما عالی نه. به خاطر زیر پا گذاشتن قانون جدایی داس ها از حاکمیت، از آکادمی ابر باران واحد مرکزیِ شمال اخراج شدی. بعد از اون با اسم اسلِید بریجِر مرتکب جرایم و تخلفات مختلفی شدی؛ از جمله مرده وار کردن بیست ونه نفر تو سانحهٔ سقوط یه اتوبوس از روی پل.»مأمور سوم گفت: «اون وقت ابر تندر همچین لجنی رو انتخاب کرده؟»زنی که سرکرده شان بود دستش را بالا آورد تا هردوشان را ساکت کند و بعد به گریسون چشم دوخت.گفت: «ما زیر و بم مغز پنهان رو گشتیم و فقط تونستیم یه نفر رو پیدا کنیم که ناباب نشده؛ تو.» و با مَلغمهٔ غریبی از احساسات مختلف نگاهش کرد. کنجکاوی، حسادت… اما حالتی از احترام هم در نگاهش بود. «این یعنی تو هنوز هم می تونی با ابر تندر حرف بزنی. درسته؟»گریسون گفت: «همه می تونن با ابر تندر حرف بزنن. فرق من اینه که اون هنوز هم جوابم رو می ده.»مأمور تبلت به دست نفسی کشید؛ نفس بسیار عمیقی بود که تمام وجودش را پر می کرد. زن به طرف گریسون خم شد. «تو یه معجزه ای، گریسون. یه معجزه. خودت می دونستی؟»
مشخصات فنی : 215439
وزن | 510 گرم |
---|---|
ناشر | |
مؤلف | |
مترجم | |
سال چاپ | |
نوبت چاپ | |
اندازه کتاب | |
نوع جلد | |
تعداد صفحات | ۶۴۸ صفحه |
شابک | 9786004629720 |
دیدگاه
دیدگاهی ثبت نشده